شب فوتبال!

اقای معین..اقای معین ...!چرا اینجا خوابیدید؟؟؟؟؟
از خواب پا شد.
اا..سلام...چی می خواستی بدونی؟سوال تو بپرس
-چرا اینجا خوابیدید؟
معین:نمی دونم!اها یادم اومد!
دیشب بعد از فوتبال من و  اکبر و ممد باقر و محمود با دو از استادیوم اومدیم بیرون که زود به اتوبوس برسیم و یک جایه خالی برای نشیتن گیر بیاریم.
از استادیوم که اومدیم و سر اولین استگاه وایسادیم .هیچ خبری نبود انگار همه از در پشتی استادیوم رفته بودن بیرون !
پیش خودم گفتم شاید ساعت کار اتوبوس ها تموم شده اخه من رئیس دانشگاهم از کجا بدونم   اتوبوس تا چه ساعتی کار می کنه!! یه نگاه به شکم گنده و قیافه سه تیغ اکبر انداختم .
اکبر:چیه .چرا نگاهمان می کنی؟
من:دست پاچه گفتم ....نمی دونی اتوبوس کی میاد؟
اکبر:از کجا باید بدانم. علم غیب که ندارم در ثانی دفعه اولم است که اتوبوس سوار می شوم اما اینقدر مردمش سر خود شدن که هر وقت بخواهند تعطیل می کنند .حتما راننده ها خوابشان میامد...! من که دیگر تحمل ندارم هواپیمایم  ۳:۱۲ دقیقه دیگر دور میدان ازادی فرود میاید من میروم که هواپیما جایم نگذارد!
اکبر رفت و من و محمد و علی در تاریکی شب  منتظر اتوبوس ماندیم
دیدم علی بد جور می لرزد
گفتم:چه شده ممد؟
علی: می ترسه!
من:از چی؟
علی:از تاریکی..اخه این بیچاره ترس از تاریکی داره..شبها بدون سربازهاش خوابش نمی برد حال بدون سربازهیش تنها راه اینکه اروم بگیره باید ارام بخش بخوره !
-استامی نوفینی... ؛چیزی؛ داری؟؟
من:اینجا نه اما خونه دارم!
علی : پس باید زنگ بزنیم مادرش بیاد جمش کنه وگر نه همین جا غش میکنه!!
با موبایلش شماره مادر ممد رو گرفت  در عرض کمتر از ۱۰ دقیقه مادر ممد با ؛چیز؛ رسید و حال ممد و علی حسابی جا اومد .
علی با مادر ممد رفت !نا مردها هم یه تعارف خشک خالی هم نکردند
من ماندم و تنهایی در ان شب تاریک که کسی در بلوار ازادی نبود!
یه گوشه گیر اوردم و نشستم منتظر اتوبوس اما چون کمی سردم شد مجبور شدم یکم اعلامیه
از دیوار بکنم بکشم رو خودم که گرمم بشه که خوابم برد ..!!ترو خدا شما می تونین من رو ببرید خونه؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد