زندانی بی زندان بان
در مرکز شهری خالی
زندان شهرآزادی !
فریاد هایی از سرنفرت
فریاد هایی از سرذلت
سلول هایی سرد تر از سرما !
و تنش پیچک های سیاه در سلول ها
در سلول اول . . .
دست های بریده
کلید ها را بر لبها گذاشته اند
و درب ها را برسقف ساخته اند
در سلول راست . . .
چشمهای کور
کلیدها را بر لب ها گذاشته اند
و درب هایی پنهان در پشت پیچک ها
در سلول مقابل . . .
زنجیر هایی فولادی
وموجوداتی محصور بر زمین
زمینی گرمتر از
حرارت !
وکلید هارا بر درب ها شکسته اند
درسلول بالایی . . .
ا مید های بی فرجام
بدن هایی معلول و مجروح از شکنجه
وکلیدها را در انتهای سلول
در مقابل درب ها گذاشته اند
اما سلول اخر. . .
سلولی در انتها
با درب های باز
و موجوداتی بی جان برزمین
و پایانی در آغاز!
برای شهر آزادی . . .